نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 28 مهر 1398برچسب:, توسط Ayoub |

 

 

در بی کران زندگی دو چیز افسونم میکند
 
 
آسمان آبی میبینم می دانم که نیست ... 
 
 
خدا را نمیبینم می دانم که هست ...
 

 

 

 
 
 
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 مهر 1398برچسب:, توسط Ayoub |

 

 

 برو این خانه بعد از تو نه غم دارد نه بی تابی

 نه بی گرمایی و ظلمت نه بیماری و بی خوابی

برو دیوار این خانه درش بر روی تو بسته است

دگر این خانه زان مهمان که دزدی می کند خسته است

برو بام دگر بنشین، نشاید کاهگل دل را

کجا سنگی فرو خورده نداری های کاهگل را

برو اینجا حرم دارد، حریمش را نخواهی خواست

تو اینجا نیستی محرم، حرام از منظرت پیداست

برو اما بدان اینجا اگرچه خانه ها سردند

ولی در چنته نامرد پی آتش نمی گردند

برو اما بدان این را که باز از این دلم سوختی

که دانستم کلک هایت تو تنهایی نمی دوختی


 

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1398برچسب:kmplayer ,دانلود, توسط Ayoub |

 

 

روی لینک زیر کلیک کنید

kmplayer.en.softonic.com/download   

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1398برچسب:, توسط Ayoub |

 

 

 

آخه این چه دنیاییه؟؟؟
·        سالای پیش جایزه بانک ملت یه منزل مسکونی بود، امسال شده ۶۰ لیتر بنزین، سال دیگه میشه یه شونه تخم مرغ، سال بعدشم دوتا  تافتون یه  بربری هم وسطش!!

 

آخه این چه دنیاییه؟؟؟
·        طرف سوار اسب شده، عکسشو گذاشته فیس بوک، میگه اون بالاییه منم!!
 
آخه این چه دنیاییه؟؟؟
·        تبلیغ پارک آبی نشون میدن یارو با شلوار لی و پیراهن مردونه سر میخوره رو سرسره های پارک آبی!!

 

 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:عشق, جوان, , توسط Ayoub |

پسر جوان پس از مدتها از منزل خارج شد . بیماری روحیه او را مکدر کرده بود . و حالا با اصرار مادرش به خیابان آمده بود . از کنار چند فروشگاه گذشت . ویترین یک فروشگاه بزرگ توجه او را به خود جلب کرد و وارد شد . در بخشی از فروشگاه که مخصوص موسیقی بود چشمش به دختر جوانی افتاد که فروشنده آن قسمت بود . دختر ی بود همسن خودش و لبخند مهربانی بر لب داشت . .

حتما به ادامه مطلب بروید ...



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:خدا چگونه به وجود آمده است؟, توسط Ayoub |
 

خدا چگونه به وجود آمده است؟


خدا به وجود نیامده; یعنی كسی یا چیزی خدا را به وجود نیآورده و اصلاً طرح سؤال به این شكل اشتباه است مانند آن می‌باشد كه كسی بپرسد: وجود و هستی را چه كسی وجود داده است;
زیرا وجود مساوی با هستی است وهستی همان وجود می باشد, یا مثل این است كه كسی بپرسد: روغن را چه كسی چرب كرده است .

حتما بخوانید...



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, توسط Ayoub |
روز دوشنبه، مورخه‌ی ۱۰ مرداد ۱۳۹۰، این‌طرف ، عراق رمضان بود، اون‌طرف ، افغانستان رمضان، این‌وسط ایران شعبان !!!!!
تو تلویزیون ۲ ساعت در مورد سرویس جاسوسی گوگل صحبت می‌کنند! آخر برنامه که میخواد پست الکترونیک بده آدرس جیمیل میده !!!!!
 
تو مملکتی که کنجد روی نون بربری یه نوع آپشن حساب می‌شه دیگه ...!؟!؟!؟!؟!؟
طرف عروسیشو مختلط می‌گیره و توش مشروب سرو می‌کنه ولی تاکید عجیبی داره که حتما عروسیش باید شب تولد یکی از ائمه باشه !!!!

قيمت نون سنگك با ويندوز 7 ، يكيه، !!!!
رفتم نمايندگي سايپا به مسئولش ميگم فرمون ماشين زياد صدا ميده، چه كار كنم؟ ميگه صداي ضبط رو زياد كن !!!!!


ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, توسط Ayoub |

دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند.

یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟

میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری...

میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق بیان کنی !!!

در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت...

میمون اول با دیدن هزار پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟

هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده ام ؟!

میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون راجع به همه چیز توضیح منطقی میخواهد!

هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و خواست توضیحی بدهد:

خوب اول این پا را حرکت میدهم، نه، نه. شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم ...

هزار پا مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند ولی هرچه بیشتر سعی میکرد، ناموفقتر بود.

پس با ناامیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمیتواند.

با ناراحتی گفت: ببین چه بلایی به سرم آوردی؟! آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه رفتن یادم رفت!!!

میمون دوم به اولی گفت: میبینی؟! وقتی سعی میکنی همه چیز را توضیح دهی اینطور میشود...!

پس دوباره به غروب آفتاب خیره شد تا از آن لذت ببرد...

پائولو کوئیلیو

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, توسط Ayoub |
مردم چه می گویند؟!
می خواستم به دنیا بیایم، در یک زایشگاه عمومی؛ پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! مادرم گفت: چرا؟... پدر بزرگم گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه ی سر کوچه ی مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟... پدرم گفت: مردم چه می گویند؟!...


ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, توسط Ayoub |

 

یک بار دیگر تمام شماره های موبایل را مرور کرد.400 نفر...

گاهی انسان در میان 400 نفر تنهاست...

 

او آزرده بود مدتی ازش خبری هم نداشت.


 

حالا با تمام وجودش داد میزد، عزیزم کجایی!؟


 

ولی او رفته بود!


 

با وفا به عهدش که اگر نباشی، من نیز نخواهم بود...

برای دیدن داستان ها به ادامه مطالب بروید....



ادامه مطلب...

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.